تاریخ اینچنین مینویسد! که روزی شمس وارد مجلس مولانا میشود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او میپرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب میدهد قیل و قال است. شمس میگوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت میاندازد. مولانا با ناراحتی میگوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد میباشد. و دیگر پیدا نمیشود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون میکشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب میپرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب میدهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی مینهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت میایستد.
در مورد مختار بن ابی عبید ٍقفی
او هر کدام از انها را به طور خاصی دعوت می کرد . بعضی را به امامت محمد بن حنفیه می خواند و نزد بعضی دعوی می نمود که بر خود او فرشته ای فرود می اید و وحی می اورد.[1]حتی نوشته اند در نامه ای به احنف نوشت:«شنیدم مرا دروغ زن شمرید پیش از من نیز همه پیامبران را دروغ زن خواندن و من از انها بهتر نیستم.»[2]
__________________________________________________________________________
1-مروج .ج2 .ص99
2-عقد الفرید ج6 ص250 چاپ قاهره
------------------------------------------------------------» برگرفته از کتاب دو قرن سکوت چاپ دوم
مولونا
دیروز در میدان اصلی شهرمان
تنها
فاحشه
سرزمین مان را سنگ سار کردیم!
اما هنوز باکره ها زنده اند و ...
به فحشا ادامه میدهند .
دیااکو
(بجای اما غافل از اینکه رو قرار میداد به نظرم زیباتر بود)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
می دانی فاحشه سگ تو شرف دارد
به هزارن هزار باکره مغرور
با افکار پلید
فاحشه به من بگو باکره ها با تو چه کردند
که آنگونه قلبت ازرده است؟
تو متهم می شوی در حالی که بی گناهی
سنگسارت می کنند همان های که خود لایق ترند به
سنگ!
دیااکو